ژاله کاظمی


زادروز۱۳ فروردین ۱۳۲۲
۱ آوریل ۱۹۴۴

ایران، تهران
درگذشت

۱۲ فروردین ۱۳۸۳

۱ آوریل ۲۰۰۴ میلادی (۶۰ سال)
ویرجینیا، حومه واشینگتن دی.سی
علت مرگسرطان لوزالمعده
ملیتایرانی
نام‌های دیگرژاله کاظمی گوهری
تحصیلاتلیسانس علوم سیاسی
فوق لیسانس تعلیم و تربیت کودک
از دانشگاهاز ایران
از آمریکا
پیشهنقاش
گوینده و دوبلور
همسرایرج گرگین تا ۱۳۴۵
بیژن الهی ۱۳۶۷ تا ۱۳۷۹
فرزندانافشین گرگین

ژاله کاظمی (زاده ۱۳ فروردین ۱۳۲۲ تهران - درگذشت ۱۲ فروردین ۱۳۸۳ حومه واشینگتن دی.سی)، نقاش، گوینده، مجری تلویزیونی و دوبلور ایرانی.

زندگی

ژاله کاظمی در دوازدهم فروردین ۱۳۲۲ در خانواده‌ای فرهنگی در تهران با نام اصلی زهرا متولد شد. پدر و مادرش (نساء و عباس) زمانی که ژاله نه ساله بود از هم جدا شدند و ژاله در ده سالگی باید در کنار برادر بزرگش (کشواد) که در آبادان کارمند شرکت نفت بود زندگی می کرد. سالهایی از کودکی و نوجوانی را در آبادان گذراند. از همان دوران نوجوانی در برنامه‌های تئاتر و شعر و ادب رادیو محلیآبادان شرکت می‌کرد.

ژاله کاظمی در سال ۱۳۳۷ به همراه خانواده به تهران نقل مکان کرد. او که برادر دیگرش هوشنگ کاظمی بعنوان دوبلور فعال در رادیو مشغول بکار بود، به فعالیت در عرصه گویندگی گرایش پیدا کرد و گویندگی و دوبلاژ را به شکل حرفه‌ای آغاز کرد. در هجده سالگی سفری به رم کرد، جایی که دوبله فیلم به زبان فارسی توسط عده‌ای از ایرانیان مقیم ایتالیا از اوایل دهه ۱۳۳۰ آغاز شده بود. ژاله کاظمی طی شش ماه‌اقامت در آنجا، در کنار پیشگامان دوبله مانند منوچهر زمانی، نصرت کریمی و حسین سرشار در زمینه دوبله فعالیت کرد و تجربه‌اندوخت. در دهه ۱۳۴۰، که دوران طلایی دوبله در ایران خوانده می‌شود، بر قله این حرفه ایستاد و معتبرترین زن گوینده فیلم و یکی از چند دوبلور درجه‌اول بود که علاوه بر گویندگی، در زمینه مدیریت دوبلاژ هم فعالیت می‌کرد.

ژاله کاظمی همزمان با کار به تحصیل هم ادامه داد. از دانشگاه ملی در رشته علوم سیاسی لیسانس گرفت، و از دانشگاه کالیفرنیای جنوبی (با بورس تلویزیون) فوق لیسانس تعلیم و تربیت گرفت. او همچنین در کنار گویندگی و دوبلاژ، کار اجرای تلویزیونی را نیز تجربه کرد. معروف ترین برنامه تلویزیونی وی شما و تلویزیون نام داشت که در سال‌های بعد از انقلاب با نام شما و سیما ادامه یافت. ژاله کاظمی بعدها در برنامه‌های ادبیات امروز و ادبیات جهان و ادبیات کلاسیک و مجله‌های تصویر زمان و مجله هنر این کار را دنبال کرد. در سال‌های آخر فعالیت خود در تلویزیون، تهیه‌کننده و مدیر اجرایی چندین برنامه تلویزیونی بود.

فعالیت‌های پس از انقلاب

پس از انقلاب اسلامی، ژاله کاظمی به عنوان یکی از چهره‌های شاخص و محبوب تلویزیون پیش از انقلاب، در سیمای جمهوری اسلامی ایران جایی نداشت. بعدها با عوض شدن فضا در دوره‌هایی، جسته و گریخته در خارج از تلویزیون به گویندگی پرداخت . برخی از این آثار برای پخش در تلویزیون بود. گفتار متن برخی از برنامه‌ها در باره سینما را می‌خواند، گوینده چند فیلم مستند بود، و در چند فیلم به جای بازیگران ایرانی حرف زد و در دوبله چند فیلم و سریال خارجی هم شرکت کرد. در پی موفقیت نمایش نسخه زیرنویس‌دار فیلم دیگران (آلخاندرو آمنابار) در سینماهای تهران، در دوبله فارسی این فیلم به جای نیکول کیدمن حرف زد. آخرین بار با صدای آرامبخش خود در فیلم «ساعت‌ها» به جای نیکول کیدمن صحبت کرد.

نقاشی

ژاله کاظمی در سال‌های پس از انقلاب، بار دیگر نقاشی را از سر گرفت. او که در آن سالها بیشتر در آمریکا ساکن بود، در سال ۱۳۶۲ نخستین نمایشگاه آثارش را برگزار کرد و از آن پس آثارش در چندین نمایشگاه گروهی و انفرادی در ایران و آمریکا به نمایش در آمد. اولین نمایشگاه نقاشی او در واشنگتن با استقبال منتقدان و بازدیدکنندگان روبرو شد و روزنامه واشنگتن پست در مقاله‌ای با عنوان «تعویض اسب‌ها» (Changing Horses) نوشت: آدمی که گوینده فیلم و مجری تلویزیون بوده حالا رنگ و بو و عطر صدایش را به بوم نقاشی منتقل کرده‌است.»

درگذشت

ژاله کاظمی هنرمند برجسته و صاحب نام دوبلاژ در ۱۲ فروردین ۱۳۸۳ پس از سالها جدال با بیماری سرطان در ۶۱ سالگی در واشینگتن دی.سی درگذشت.

فعالیت‌ها

تعدادی از فیلم هائی که در آنها صحبت کرده‌است :

ردیفنام بازیگرنام فیلم
۱اینگرید برگمنزنگ‌ها برای که بصدا در می‌آیند
۲چراغ گاز
۳طلسم شده
۴ژاندارک
۵استرومبولی
۶لنا و مردانش
۷آناستازیا
۸جولی اندروزاشکها و لبخندها
۹جنیفر جونز 
۱۰بیگانگان
۱۱وداع با اسلحه
۱۲روبی جنتری
۱۳عشق چیز باشکوهی است
۱۴الیزابت تایلورمکانی در آفتاب
۱۵ایوانهو
۱۶گربه روی شیروانی داغ
۱۷مرغ دریائی
۱۸دکتر فاستوس
۱۹پرنده آبی
۲۰باترفیلد ۸
۲۱چه کسی از ویرجینیاوولف می‌ترسد
۲۲فی داناویبزرگمرد کوچک
۲۳محله چینی‌ها
۲۴خشن‌های اوکلاهما
۲۵شبکه
۲۶سفر نفرین شدگان
۲۷ماجرای تامس کراون
۲۸سوفیا لورنآتیلا
۲۹افسانه گمشدگان
۳۰دو زن
۳۱ال سید
۳۲عملیات کراسبو
۳۳گل آفتاب گردان
۳۴گذرگاه کاساندرا
۳۵در ناپل شروع شد
۳۶ویویان لیاتوبوسی بنام هوس
۳۷الی مک گراگریز (این فرار مرگبار)
۳۸شرلی مک لینایرما خوشگله
۳۹نیکول کیدمندیگران
۴۰ساعت‌ها
۴۱جووان وودواردتابستان گرم و طولانی
۴۲سه چهره ایو
۴۳نگاهی از تراس
۴۴میا فاروگتسبی بزرگ
۴۵جولی کریستیدکتر ژیواگو

 


داستان دوبلور شدن ژاله کاظمی به روایت خودش 

درست یادم نیست که اواخر پاییز یا اوایل زمستان 1337 بود. دختر 15 ساله ای با موهای بلند بافته شده با روبان و کفش کتانی سفید هیجان زده اما با ظاهری آرام همراه برادرش شد تا در خیابان هدایت به استودیو شهاب بروند. این استودیو در آن زمان بسیار فعال و پرکار بود و فیلم های همه کشورها را به فارسی بر می گرداند. این دختر کلاس نهمش را تمام کرده بود و تازه در مدرسه شبانه کلاس دهم را شروع کرده بود. چون مجبور بود حتما در آمدی داشته باشد باید کار می کرد. او از خانواده مرفهی نبود پدر و مادرش از هم جدا شده بودند و زندگی اش باید به نحوی اداره می شد. هوشنگ کاظمی برادر این دختر در کار دوبلاژ بود.البته آن زمان گوینده بود اما بعدها مدیر دوبلاژ شد. او گوینده ثابت پری میسون و سریال های معروف تلویزیونی بود. به هر حال برادرش او را به استودیو شهاب برد. آن روز آقای عطااله کاملی در این استودیو مدیر دوبلاژ بود. دختر وارد اتاق تنگ و تاریکی شد و به سختی عده ای را دید که آنجا نشسته اند و بعدا فهمید که آدم های مهمی مثل مهین کسمایی سعید شرافت (که حالا زیر خاک خفته) و مهین معاون زاده (که حالا دیگر در ایران نیست) آن جا مشغول دوبله فیلمی هستند که احتمالا پل خونین یا آخرین پل نام داشت و مهین کسمایی هم به جای ماریا شل صحبت می کرد.

دخترک مات و حیران مانده بود و برادرش با آب و تاب شروع کرد درباره خواهرش صحبت کردن و البته هبچ دروغ هم نمی گفت: خواهر من تجربه های زیادی در تئاتر مدرسه دارد و در جشن های مدرسه آواز می خواند. دختر با خجالت اما هیجان زیادی به حرف های برادرش گوش می داد و لحظه هایی در برابرش رژه می رفتند که او با ساز هم شاگردی هایش در مدرسه آواز می خواند و نمایش های زیادی هم اجرا کرده بودند. البته این مال دوره ای بود که دخترک به خاطر شغل یکی دیگر از برادرهایش که کارمند شرکت نفت بود در آبادان زندگی می کرد.

پس از صحبت های برادر همه با خوشرویی و مهربانی از دخترک استقبال کردند و به قول معروف او به دوبله خوش آمده بود! آقای کاملی جمله ای به او دادند تا در صحنه بعدی فیلم به جای یک زندان بان بگوید (از اینجا برید بیرون). او هم با تکیه بر تجربه های تئاتر و آوازهای مدرسه با اعتماد به نفس بسیار جمله را گرفت و نشست میان گویندگانی که هر کدام بتی بودند. فیلم را پخش کردند و تا او آمد جمله اش را بگوید رد شده بود. دوباره فیلم را برگرداندند اول صحنه.

آن زمان فیلم های 35 میلی متری را قسمت قسمت می کردند و می گذاشتند توی آپارات. مثل حالا ویدیو نبود که حتی یک کلمه و یک جمله را بشود توی صحنه تصحیح کرد. باید یک سکانس ده دقیقه ای یا یک ربعی را پشت سر هم یک ضرب دوبله می کردند. در آن صحنه همه گویندگان یکی دو صفحه دیالوگ طولانی و سخت داشتند و دخترک فقط یک جمله (از اینجا برید بیرون) را باید می گفت. این قسمت از فیلم بارها و بارها پخش شد و او هرگز نتوانست آن جمله را بگوید. نه توانست درست بگوید نه توانست مطابق حرکت لب های بازیگر بگوید. نه با صدای درست گفت نه با اجرای درست. گوینده های قدیمی هم که دیدند تمرین دارد طولانی می شود به بهانه استراحت اتاق را ترک کردند چون حوصله اشان سر رفته بود و به قول معروف جوش آورده بودند.

دخترک تنها ماند باز فیلم نمایش داده شد و باز او نتوانست بگوید. بالاخره عاصی شد و زد زیر گریه. اعتماد به نفسش نابود شده بود. اولین برخوردش با کار اجتماعی یک شکست بود و احتمالا در آن لحظه داشت از شدت حقارت و سرشکستگی سرنگون می شد. از آن اتاق تنگ و تاریک آمد به اتاق انتظار و با همان مو های بافته و کتانی های سفیدش فریاد زد (من هرگز نمی تونم گوینده فیلم بشم)
با برادرش به خانه رفت و در حالی که زار می زد برادرش هم مدام سرزنشش می کرد که تو آبروی مرا بردی. پس از آن دخترک یک ماه بی قرار و بی تاب شد و شب ها بی اطلاع اهل خانه بیدار می ماند و فکر می کرد و گریه می کرد. ضربه آن قدر برایش مهلک بود که غذای درست و حسابی هم نمی توانست بخورد و مدام نا آرام و بی قرار بود. این دوره انگار باعث استحاله و پختگی او شد چون یک ماه بعد به برادرش التماس کرد که او را دوباره به استودیو دوبله ببرد و گرچه برادرش قبول نمی کرد اما به هر حال دخترک موفق شد او را راضی کند. دختر روزها را خالی گذاشته بود تا کار کند و شب ها می رفت مدرسه خزائلی و درس می خواند. هوشنگ این بار او را به استودیوی دی سی آی DCI برد که در کوچه ملی خیابان لاله زار بود. در این کوچه تعدادی سینما با چند کافه وجود داشت و او مجبور بود زیک زاک راه برود که از روی ادرار مشتریان شب قبل کافه رد نشود تا کفش های سفیدش کثیف نشود. استودیو هم اتاق کوچکی بود که تعداد زیادی آدم اعم از گوینده واقوامشان که برای تماشای کار آمده بودند آن جا نشسته بودند. داشتند فیلم مهمانی قیصر را دوبله می کردند و مدیر دوبلاژش آقایی بود به اسم تقوی که شغل اصلیش تجارت برنج بود و کارش در دوبله دیری نپایید. یکی از گویندگان که قرار بود به جای پرنسس هفتاد ساله ای حرف بزند مریض شده بود و نیامده بود. فیلم هم باید زودتر دوبله و اکران می شد. مانده بودند که چه کنند دخترک شروع کرد با برادرش پچ پچ کردن که (تو رو خدا بگو این رل را من بگویم) این نقش دو سه صفحه دیالوگ داشت ودیگر مسئله یک خط و (از این جا برید بیرون) نبود. برادر به هیچ وجه راضی نمی شد. دخترک گفت لااقل حالا که گوینده شان نیامده و کسی را هم پیدا نکرده اند بگذارند من آن را تمرین کنم. بالاخره این اجازه به او داده شد و دو صفحه دیالوگ مفصل جلویش گذاشتند. دخترک صدا سازی کرد و جای پیرزنی هفتاد ساله حرف زد طوری که همه و حتی خودش متعجب شده بودند. شش ماه بعد دخترک نقش اول گوی دوبله شده بود. و بعد ها به جای بازیگران بزرگی مثل الیزابت تیلر در چه کسی از ویرحینیا وولف می ترسد و گربه روی شیروانی داغ مونیکا ویتی در کسوف و شب میا فارو در گتسبی بزرگ ویون لی در اتوبوسی به نام هوس جولی کریستی در دکتر ژیواگو جولی اندروز در اشک ها و لبخند ها و سوفیا لورن در همه فیلم هایش صحبت کرد.

من هنوز هم گرفتار آن دختر بچه ام. هنوز هم وقتی پشت میز می نشینم مخصوصا اگر نقش ها خیلی مهم و سخت باشند مثل آن دختر بجه فکر می کنم که کار بلد نیستم.

 http://ali1345.blogfa.com/post-348.aspx

---------------------------------------------------

من خودم، خود را تبعید می کنم:خداحافظی ابدی ژاله کاظمی

فقط سالها بعد بود که فهمیدم اولین باری که دیدم اش داشت یکی از بهترین دوره های زندگی اش را طی می کرد. طی این سالها هر بار که دیدم اش یا صحبتی با هم داشتیم حضورش همواره رایحه آن دیدار نخستین را برایم زنده کرد و حالا که خاموشی اختیارکرده نیز، ناخودآگاه طنین صدای آن دیدار نخست در ذهنم طنین اندازمی شود؛ دیداری که اگر آن سالها می دانستم به امروز، و این لحظه ختم می شود، با قاطعیت بگویم: از انجامش طفره می رفتم. بله طفره می رفتم زیرا ژاله به قول اسکات فیتزجرالد در "گتسبی بزرگ" «آخر سر درست از آب درآمد»بله! « درست از آب درآمد». او برخلاف همه آدمهایی که طی سالها بعد دیدم، همان چیزی بود که می گفت و ادعا می کرد و می خواست بشود. در او نشانی از بزدلی و ترس و محافظه کاری همه مردان و زنانی که بعد از او دور و بر خودم دیدم نبود. همانها که همه زندگی شان سرشار از گزافه گویی های آرمانگرایانه و عاشقانه است، اما وقتی نوبت «واقعیت» فرا می رسد جرأت انجام هیچ کاری را ندارند. بله! حالا پس از نزدیک به هفت سال باید اقرار کنم اگر چیزی از سرانجام آن دیدار نخست می دانستم از انجام اش طفره می رفتم. چرا که من هم گزافه گو و بزدل و ترسویی هستم مثل همه آنهای دیگری که ژاله در گفتگوی آخرمان بهم گفت از دست آنها تبعبد خودخواسته ای را اختیار کرده. و این واقعیت آنقدر برایم تکان دهنده است که اگر می توانستم همان هفت سال قبل، از مواجهه با آن شکوه بخصوص و استتثنایی، آن حساسیت تیزشده نسبت به نویدهای زندگی، و آن آمادگی رمانتیکی که نظیرش را تا به حال در هیچکس ندیده ام و به احتمال زیاد در آینده هم نخواهم دید، پرهیزمی کردم.

*********

جواهری پرستیدنی که آن سالها تازه مدیر بخش انگلیسی شبک سحرشده بود -که هر چه دارم از اوست و امیدوارم تا ابد پاینده بماند- موجبات آشنایی من و ژاله را فراهم کرد: نادر شهپر راد. آن سالها من مجموعه ای درباره سینمای ایران برای آن شبکه می ساختم و راد پیشنهاد کرد از ژاله کاظمی دعوت کنم تا عهده دار مدیریت دوبلاژ فیلمهایی بشود که ما در آن مجموعه تلویزیونی از آنها صحبت می کردیم... و اینطور بود که ژاله کاظمی را دیدم؛ در آخرین دوره خوب زندگی اش. به نظرم این خودستایی مشمئزکننده ایست، اما فکرمی کنم من آخرین نفری بودم که ژاله او را شایسته راه دادن به درون زندگی اش –در محدوده ای که همواره خودش تعیین می کرد- دانست بله! من در زندگی پرفرازوفرود و عمیقاً اخلاقگرایانه ژاله نفر آخر بودم. نه اینکه ژاله زندگی شلوغی داشته باشد، که اتفاقاً در طول عمرش و در پرهیاهوترین دوره ها هم همیشه تنهابود؛ بلکه به این معنی که -درست یاغلط- من آخرین آدمی بودم که ژاله فکر کرد می تواند به او اعتماد کند. به نظرم البته این نکته تأسف باری است و نمی دانم گناه اش متوجه کیست اما ژاله پس از آن سالها هرگز به کسی اعتماد نکرد. علیرغم اینکه حتی خود من چندین بار، و البته به تلویح سعی کردم موجبات اطمینان بیشتری را میان او و دنیای اطرافش پدید بیاورم اما وقتی به پشت سرم نگاه می کردم متوجه می شدم من همچنان آخرین نفر این صف هستم. بله! هنوز هم در انتهای این صف هستم و ظاهراً تا ابد همین جا خواهم ماند. این برای من نکته ای نه آزاردهنده بلکه حتی آمیخته با تفاخراست. حالا پس ازمرگ اش هم، همچنان فکرمی کنم - آنطورکه اسکات فیتزجرالد درباره کشورش می نویسد- ژاله کاظمی تاریخ همه آرزوهاست، یک رویای انسانی؛ و اگرمن در انتهای این صف هم به ژاله کاظمی رسیده باشم، همان نیز برای خود جایی در صف پیشگامان است.

****

«یادت باشد هر وقت خواستی درباره ژاله کاظمی چیزی بنویسی درباره سه هنری که او ادعا می کرد در وجودش هستند (دوبله، نقاشی، مجری گری) چیزی ننویسی. هنر بزرگ او را نمایان کن. هنری که در کمال شگفتی اتفاقاً همیشه از هر اشاره ای به آن طفره می رفت. بی پرده بگویم. ژاله کاظمی یک دوبلور درجه اول، یک مجری بی نظیر، و یک نقاش خوب بود. درست یا غلط همیشه به این سه هنر مباهات می کرد. در حالی که هنر اصلی او، والاترین و بزرگترین موهبتی که خدا به او داد چیز دیگری بود: زندگی اش.»

یک توصیه خصوصی به نگارنده درباره ژاله کاظمی.

در سال 1340 در18 سالگی ازدواج کرد. ازدواجی که بیش از شش ماه دوام نیاورد.همسر اولش که تحصیلکرده حقوق در فرانسه بود و از بستگان روح الله خالقی آهنگساز بزرگ، یکی از نامداران سینمای فارسی پیش از انقلاب بود. به دلائلی که به نظرم هرگز قابل قبول نیامد ژاله ابداً مایل نبود به نام همسر اول اش اشاره ای بشود. کمی مانده به مرگ اش باز بهم تأکید کرد «اگه خواستی از کسی اسم ببری به [...] اشاره ای نکن. بهش مفتخرنیستم.» ژاله کاظمی در آن سالها با یکی از سلاطین سینمای ایران ازدواج کرد و به نظرم –هر چند در مقام داوری در این مورد نباید شایسته باشم - تنها عشقی که در زندگی 61 ساله اش نثار او شد از جانب همین فیلمسازبود. «من در فیلمهای او جای فروزان و پوران شاپوری و... حرف می زدم. مادرم با این ازدواج مخالف بود اما [...] دست بردار نبود. هر استودیویی که می رفتم می آمد دنبالم و فقط نگاه ام می کرد.» بالاخره ژاله به این ازدواج تن داد. وارد یک زندگی رویایی شد. مثل همان سینما. یک زندگی با آشپز و ندیمه و نوکر. اما این ازدواج به دلائلی که نیاز به طرح آن نیست بیش از شش ماه دوام نیاورد. ژاله نه تنها مهریه، که جهیزیه اش را هم بخشید. چمدان اش را روح الله و دخترش گلنوش خالقی -که تا آخرین روزهای زندگی ژاله دوست او بود- بستند و ژاله برای ابد آن خانه را ترک کرد. «[...] سه ماه دنبالم بود. با چشمهای اشکبار.» حدود یک سال و نیم بعد ژاله کاظمی با ایرج گرگین قرار ازدواج گذاشت. سالهایی که تا مدیریت گرگین بر شبکه دوم تلویزیون فاصله بسیار داشت. او در «تهران نو» زندگی می کرد و عهده دارمخارج خانواده پدری اش نیزبود. «وقتی [...] شنید که قرار است من با گرگین ازدواج کنم. بهم تلفن زد و گریه کرد و گفت برگرد! خانه منتظر توست» اما ژاله هرگز به آن خانه برنگشت.

سال 1342 ژاله با ایرج گرگین ازدواج کرد اما این ازدواج هم چندان دوامی نیاورد. سال 1345 در حالی که پسری به نام «افشین» ثمره این ازدواج بود، ژاله کاظمی از ایرج گرگین جدا شد. از همین سالهاست که دوران طلایی زندگی ژاله آغاز می شود. ازسویی اعتلاء در کار دوبله با نقش های طلایی، و همزمانی با دوران اعتلا گرفتن دوبله فارسی: الیزابت تیلورها: انعکاس در چشمان طلایی، چه کسی از ویرجینیاوولف می ترسد؟، هتل بین المللی. سوفیا لورن ها: عربسک، دو زن، دیروز، امروز، فردا. جولی کریستی ها:دکتر ژیواگو، دارلینگ، پتولیا، دور از اجتماع خشمگین. جووان وودواردها: تابستان گرمِ طولانی، نگاهی ازتراس، رقاصه استریپ تیز، راشل راشل و... از سوی دیگر از همین سالها حضور بسیارموفق ژاله در برنامه تلویزیونی «شما و تلویزیون» آغاز می شود. برنامه ای که بیش از ده سال ادامه دارد و در کنار آن ژاله اجراهای موفق دیگری را در برنامه های دیگری با موضوع ادبیات و هنرانجام می دهد. اما در تمام این سالها ژاله کاظمی همان زن «تنها»یی است که بود. البته او هرگز سعی نکرد از این احساس نوعی ژست روشنفکری بسازد، مثل برخی فیلمسازان زن این سالها تظاهر به افسردگی کند، یا به نوعی با رفتارش وانمود کند که جامعه اطراف اش او را درک نمی کند. نه! او بسیار قوی تر و مغرورتر از این بود که اجازه بدهد جامعه اطراف اش تصوری خلاف عرف رایج درباره اش داشته باشند. نه تنها در آن سالها بلکه حتی در چهار -پنج سال اخیر هم که او سخت ترین دوره زندگی اش را می گذراند، و به شدت آسیب پذیر شده بود هرگز و هرگز اجازه نداد کسی تصورآسیب پذیری او را حتی به مخیله راه دهد. برعکس همواره باشکوه و قدرتی که تنها می شد در وجود او پیدایش کرد، در برابر هر واکنشی که ممکن بود به، نه حتی ترحم که همدردی تلقی شود می ایستاد. فکرمی کنم ریشه این رفتار ژاله را باید در سالهای کودکی اش جستجوکرد. سالهایی که او از مادر- و نیز پدرش- دور افتاد و در کرانه ای دوردست در جنوب ایران یاد گرفت به هیچکس متکی نباشد و روی پای خودش بایستد. همین دوران مهم بود که کانون عاطفی او را در زندگی، مادرش قرار داد. مادری که تا پایان عمرش، همواره حضور بسیارموءثری در زندگی ژاله داشت: ژاله به خاطر مخالفت جدی او، در آخرین مرحله نقش فخرالنساء جوان در شازده احتجاب بهمن فرمان آرا را رد کرد. و نیز به خاطر او پس از یک دهه اقامت در امریکا به ایران بازگشت. او هرگز فریب زرق و برق و تجمل اطراف اش را نخورد و به هیچ چیزغیرمعنوی دل خوش نکرد. امیرعباس هویدا نخست وزیر وقت، تنها با او مصاحبه می کرد و همینطور فرح پهلوی. جزو آن تعداد آدمهای بخصوصی بود که روز تولدش از دفتر نخست وزیر کوهی ارکیده برایش ارسال می کردند و کارت تبریکی که شخص هویدا امضایش کرده بود «تاریخ تولدم را از مدیرعامل وقت تلویزیون پرسیده بود». و نیز یکی از پانصد نفری بود که شب عید از دفتر نخست وزیری خاویار و شکلات فرانسوی برایش می آمد و باز با امضای شخص نخست وزیر.

با این همه هیچ یک از اینها نتوانست تلخی و تنهایی را از وجود این زن بگیرد. چیزی که تا آخرین لحظه زندگی هم با او بود. نه! ژاله هیچ وقت رایحه «خوشبختی» را استشمام نکرد. پیش ازانقلاب برای ادامه تحصیلات به امریکا رفت و حدود یک دهه آنجا ماند. فوق لیسانس تعلیم و تربیت را گرفت و هرگز پیشنهاد همکاری با هیچ رادیوی خارج از ایران را نپذیرفت. مدتی در یک موزه به عنوان راهنما کارمی کرد. (وقتی به سارا برخورد با اشتیاق گفت در امریکا وقتی در موزه کار می کرده بجای «زهرا»، «سارا» خطاب اش می کرده اند. چون در عین حال که به نام واقعی اش نزدیک بوده، حسی ازیک نام آشنا را هم به آنها منتقل می کرده). درتمام سالهای اقامت در خارج پرپر می زد که به ایران برگردد. اما مادرش در ایران مانع می شد. «می گفت: اگه برگردی اینجا تکه تکه ات می کنند [؟!] اما یک روزتاب نیاوردم و به خودم گفتم هر چه بادا باد! و برگشتم ایران. هیچ کس نه جلویم را گرفت، نه چیزی ازم پرسید» در سال 1365 به ایران بازگشت. دوبله را با صحبت بجای شهلا میربختیار در سریال تلویزیونی پائیز صحرا از سرگرفت. همان وقتها آشنای دیرینه اش مسعود کیمیایی او را دید و صحبت و حرف انداخت از زندگی، و پیشنهاد که ژاله با یکی از دوستان قدیم او که می شناسدش و چنین و چنان است ازدواج کند. و به این ترتیب بود که در سال 1367 ژاله کاظمی برای سومین و آخرین مرتبه ازدواج کرد. مسعود کیمیایی به عنوان «شاهد» در مراسم عقد حضور داشت. در آن زمان ژاله کاظمی نمی توانست حدس بزند که -شاید برای اولین مرتبه در زندگی اش- وارد چه بازی تلخی شده. بله! ازدواج آخر ژاله تا سال 1379 ادامه داشت اما بازی تلخی که ژاله واردش شده عملاً سال 1375 تمام شده بود.

*****

از مدتها پیش منتظر مرگ اش بودم. از یک سال پیش به طرز فزاینده ای این فکر در ذهنم ریشه دوانده بود که ژاله به زودی خواهد مرد. حتی جمله های ابتدای مطلبی را که با خودم قرار گذاشته بودم درباره اش بنویسم همواره در ذهنم مرورمی کردم. و چند ماه قبل نتوانستم جلوی خودم را بگیرم بهش گفتم که فکرمی کنم او به زودی خواهد مرد. بهم گفت «اگر امشب بمیرم از خدا ممنونم. چون هیچ چیز را برایم کم نگذاشت. بالاترین نقطه و پائین ترین نقطه» می گفت که آماده مرگ است اما من فکرمی کردم به طرزمعصومانه ای دروغ می گوید. و دروغ می گفت. با چنان شور و سرخوشی از واشنگتن بهم زنگ زد و خودش را آماده کرده بود برای زندگی جدید، که حماقت بود بشود درباره او به مرگ فکر کرد... برخلاف پرت و پلایی که روزنامه ها نوشتند که ژاله برای معالجه و مداوا به امریکا رفته باید با اطمینان بگویم که ژاله هیچ چیز از بیماری اش نمی دانست. او آدمی به شدت مقرراتی بود و در حیطه کاری، بسیار سختگیر. اما تودار نبود. دست کم با چند نفری که امین اش بودند اینطور بود. نه تنها آدم مورد اعتماد و اطمینان او در دوبله یعنی ابوالحسن تهـامـی نـژاد چـیــزی از بیمـاری ژالـه نمی دانسـت. بلـکه فـریـده مـحـمـدی (بانـو اعـلـم)، مـحـرم راز ژاله هم هیـچ اطلاعـی از ایـن موضـوع نداشــت. «شـهـلا» دوسـت قدیـمـی ژالـه که میزبان او در واشینگتن بود هم از بیماری ژاله بی اطلاع بود و احتمالاً مهمتر از همه اینکه قدیمی ترین و صمیمی ترین دوست ژاله، پنه لوپه کرافورد که ساکن میشیگان امریکاست هم از بیماری ژاله بی اطلاع بود.[1] بله! من با مرگ اندیشی همیشگی ام منتظرمرگ اش بودم در حالی که نه من، نه ژاله و نه هیچ یک از دوستان ژاله، هیچ کدام هیچ چیز از بیماری ژاله نمی دانستیم. تقریباً روی این کره خاکی همه از بیماری وخیم ژاله کاظمی بی اطلاع بودند. و این فرصتی بود تا بیماری در تن اش ریشه بدواند و در غیر قابل پیش بینی ترین روزها او را به ملاقات مرگ ببرد. 

*****

مجلات و روزنامه های خارج از کشور، ازدواج سوم ژاله را در سطح نسبتاً وسیعی بازتاب دادند. عنوانهایی مثل «ژاله کاظمی با [...] محقق و نویسنده ازدواج کرد

[ بازدید : 63 ]

[ چهارشنبه 2 بهمن 1398 ] 17:37 ] [ masoumi5631 ]

[ ]

تابلو دکوراتیو نسلینو وبینو طراح سایت قم آسال تهویه (شرکت تهویه مطبوع در قم) بیگ بلاگ دانلود فیلم هندی کاهش حجم عکس ساخت وبلاگ ساخت ایمیل سازمانی قاب عکس لباس خواب پلکسی رنگی giraffeplanner برسادیس
دانلود فیلم امیر نظری آکادمی هلپ کده مجله اینترنتی رهاکو هنگ درام جارو استخری وی موبایل ال تی پارت summer mocktails خرید ملک در دبی Why is Persian food good کلروفیل چیست تابلو دکوراتیو
بستن تبلیغات [x]